شهید نصــرالله نـورمحمــدی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید نصــرالله نـورمحمــدی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید نصــرالله نـورمحمــدی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام نصرالله نورمحمدی از شهدای دانش آموز شهرستان آمل می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : غلامحسین
تاریخ تولد : 1349/10/07
تاریخ شهادت : 1367/03/04
محل تولد : آمل
گلزار شهدای شیخ محله آمل
نحوه شهادت : جراحات وارده به بدن
محل شهادت : شلمچه
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بچه‌ها را یکی یکی به عقب فرستادیم و فقط مانده بود قسمت نونی‌شکلی که بعضی از بچه‌ها، آنجا در حال جنگ بودند، عملاً یک فرورفتگی به طرف عراقی‌ها بود، من مسئولیت خبر کردن‌شان را برعهده گرفتم، از آنجایی که عراقی‌ها، وارد راهروهای خاکریزها شدند، فرد دیگری را می‌خواستم که خط آتش درست کند تا همه در محاصره بعثی‌ها قرار نگیریم و در اینجا نصرالله نورمحمدی جوانی که تلاوت قرآنش قلوب را مرتعش می‌کرد و در دبیرستان امام (ره) شهرستان آمل درس می‌خواند، آنقدر خوش‌خلق و دوست‌داشتنی بود که بیشترین حجم نامه‌های گردان متعلق به او بود که دوستان و همکلاسی‌هایش برای او فرستادند با صدای بلند عنوان کرد: «من با شما می مانم.» به چهره نحیفش نگاهی انداختم و سریعاً گفتم: «شما برگردید.» ولی او زیر بار نرفت و گفت: «مگر خونت از من رنگین‌تر است.» گفتم: «اگر نروی خودم یک گلوله بهت می‌زنم.» در همین اثنا یک نفری که نمی‌شناختم، گفت: «من می‌مانم.»

قبول کردم، او گفت: «من به داخل می‌روم، تو خط آتش درست کن.» او رفت و من به‌سوی عراقی‌ها که دیگر خیلی نزدیک بودند تیراندازی می‌کردم یک‌یک بچه‌ها بیرون آمدند و تا خط را خالی دیدند نگران می‌شدند، گفتم: «با سلاح‌تان به طرف سه‌راه مرگ بروید، آنجا بچه‌ها کمین کرده‌اند و منتظر شما هستند.»

آخرین نفر که آمد، همگی به‌صورت زیگزاکی به‌سوی سه راه مرگ دویدم و گاهاً به پشت سر تیر می‌انداختیم و عراقی‌ها را می‌دیدیم که به‌دنبال ما می‌آیند، صدای سفیر گلوله‌ها، آنی در اطراف‌مان قطع نمی‌شد.

به سه‌راه مرگ رسیدم، دیدم برخی بچه‌ها منتظر ما و در حمایت از ما، عراقی‌ها را فراری دادند و یکی از آنها نورمحمدی بود، همه با هم در دالان‌های خاکریز به عقب می‌رفتیم و به‌دلیل ورود عراقی‌ها، درگیری به شکل تن به تن شده بود، از روی جنازه مطهر شهدا گلوله جمع می‌کردیم تا در نبرد وانمانیم، به اطرافم نگاه کردم، نورمحمدی را نیافتم، در اسارت به‌دنبالش از هر کسی جویای احوالش شدم اما هیچ‌کس خبری از او نداشت تا اینکه یکی گفت: «دیدم با یک عراقی گلاویز شده که در این کشاکش، ماشه کلاش عراقی چکانده شد و گلوله، گلویش را شکافت و در دم شهید شد.»

۹۵/۰۴/۲۷ موافقين ۰ مخالفين ۰
میثم میثم

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی